1 چشم تو در آیینه به چشم تو نمود بر چشم تو فتنه گشت هم چشم تو زود
2 چشم خوش تو چشم ترا کرد به چشم پس آفت چشم تو هم از چشم تو بود
1 چون نیستی آنچنان که میباید تن در دادم چنانکه میآید
2 گفتی که از این بتر کنم خواهی الحق نه که هیچ درنمیباید
1 بیمهر جمال تو دلی نیست بیمهر هوای تو گلی نیست
2 بگذشت زمانه وز تو کس را جز عمر گذشته حاصلی نیست
1 ای کرده خجل بتان چین را بازار شکسته حور عین را
2 بنشانده پیاده ماه گردون برخاسته فتنهٔ زمین را