-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم تو تیر غمزه چو اندر کمان نهاد جانا به قصد خون دل ناتوان نهاد
2 گفتم حدیث آن لب شیرین ادا کنم مُهر سکوت، لعل تواَم بر دهان نهاد
3 یارای گفتنم زدهان تو نیست هیچ طبع لطیف اگر چه مرا خرده دان نهاد
4 چشمت به فتنه خانه ی مردم خراب کرد نتوان دگر بهانه بر آخر زمان نهاد
5 دل در میان دوست به مویی خیال بست باریک نکته ایست که دل در میان نهاد
6 دندان به آرزوی لبش تیزکرد کام گفتا که بر رطب نتوان استخوان نهاد
7 دیگر مخوان به صومعه ابن حسام را کو سربر آستانه ی پیر مغان نهاد