- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جناب عالی نزدیک و من بخدمت دور بنزد عقل همانا که نیستم معذور
2 و لیک رسم جهان ستمگر این بودست که بیدلانرا دارد ز کام دل مهجور
3 شکفته گلبن وصل و نشسته من دلتنگ کنار آب زلال و مرا جگر محرور
4 دلم ز سینه فغان می کند همی گوید که ای خلاصۀ ایّام و پادشاه صدور
5 تویی که معدلتت هست خلق را شامل تویی که عادت تو هست بر کرم مقصور
6 به غیبت تو ببین تا چه کرده باشد خود فلک که با من این می کند بوقت حضور
7 نه جایگاه مقام و نه راه بیرون شو بر آستان تحیّر بمانده ام محصور
8 چنین که حال دعا خلل پذیر شدست مگر بهمّت صدر جهان شود مجبور