1 دشمنت گر حسود شد نیک است که برنج آید او ز فعل بدش
2 فعل او یار و دشمنش باشد از پی قصد جسم و جان خودش
1 ای ز رویت ماه را صدگونه تاب مه مگو باشد سخن در آفتاب
2 غیر در کویت عذابم می کند هیچکس نشنیده در جنت عذاب
1 مانده در کوی مغان تا ابدم عاشق و مست که شدم شیفته مغبچگان روز الست
2 سر نهم پیش قدح همچو صراحی هر دم در خرابات مغان تا شده ام باده پرست
1 گر پرده اندازد مهم آن روی آتشناک را سوزم به آه آتشین نه پرده افلاک را
2 خواهی چو قتل ای کج کله حاجت به تیغت نیست وه این بس که بشکستی بته طرف کلاه چاک را