- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است
2 در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست یعنی او نیز هم از زمره هشیاران است
3 دلم از مصطبه عشق تو، بویی بشنید زان زمان باز مقیم در خماران است
4 عشق، باروی تو هر بوالهوسی، چون بازد؟ عشق، کاری است که آن، پیشه عیاران است
5 حال بیماری چشم تو و رنجوری من داند ابروی تو کو بر سر بیماران، است
6 دارم آن سرکه سر اندر قدمت، اندازم وین، خیالی است که اندر سر بسیاران است
7 شرح بیداری شبهای درازم که دهد جز خیال تو، که او مونس بیداران است
8 در هوی و هوس سرو قدت، سلمان را دیده، ابری است، که خون جگرش، باران است