ذکر تو هوش [و] فکر تو از خویش می از سعیدا غزل 248

ذکر تو هوش [و] فکر تو از خویش می برد

1 ذکر تو هوش [و] فکر تو از خویش می برد بار خودی خیال تو از پیش می برد

2 هر خار، کان کشیده به مژگان ز پای گل بلبل به یادگار دل ریش می برد

3 تنها نه فارغ از غم دنیاش می کند غم ها ز دل برون دل درویش می برد

4 هر گه که دل به خنجر نازی شود دچار خود را قفا کشیده مرا پیش می برد

5 اندوه کرد جمع سعیدا برای دل دریوزه ای به خدمت درویش می برد

عکس نوشته
کامنت
comment