-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش یار بارت ندهد تا نشوی دشمن خویش
2 آفتابیست که از دیدۀ کس نیست دریغ گر هواهای تو چون ابر نباید در پیش
3 آشنایی نبود جان تو را با جانان تا به خود باشی و داری سر بیگانه و خویش
4 هر که برخاست خیال دو جهان از نظرش پادشاهیست به معنی و به صورت درویش
5 نفس در راه محبت چو کم از کم گردد قرب او در نظر دوست شود بیش از پیش
6 دل که ایمان وی از نور رخ جانان است چون سر زلف دلارام بود کافرکیش
7 ای همام این سخنان تو نه طرزیست که آن باز یابند به فکر و خرد دوراندیش