1 وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
2 دل را ز تو ناامیدی امید نبود چشمم ز تو این سنگدلی چشم نداشت
1 باز این چه فتنهایست که در ما فکندهای بازم در آتش غم و سودا فکندهای
2 آوازه فراق درافکندهای وز آن در شهر شور و فتنه و غوغا فکندهای
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
1 اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد
2 و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد