ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن از جامی غزل 783

ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن

1 ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن خجسته تر که مه نو بر آسمان دیدن

2 به شب مهی و به روز آفتاب چهره مپوش که جز به روی تو مشکل بود جهان دیدن

3 خوش است دل به ملاقات رهروان درت چه چیز گمشده را به ز کاروان دیدن

4 ز بس که سینه به ناخن همی کنم ز غمت توان ز چاک گریبانم استخوان دیدن

5 به جست و جوی میانش کمر مبند ای دل که جز خیال محال است ازان میان دیدن

6 شدم ز دست چو آن مه عنان کشیده رسید که راست طاقت آن دست و آن عنان دیدن

7 چنان ز شوق تو جامی گداخت کز دل او چو می ز جام خیال لبت توان دیدن

عکس نوشته
کامنت
comment