کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب از سعیدا غزل 57

کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب

1 کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب تا شد غزال چشم سیه رام آفتاب

2 زان دم که ماه روی تو را دیده ام به خواب هرگز نبرده ام به غلط نام آفتاب

3 زان رو که ناز گوشهٔ ابرو بود بلند مه می شود هلال به پیغام آفتاب

4 لعل لبش به چشم سیاهش نمی رسد نسبت به جام می نکنم جام آفتاب

5 آغاز مهر نیم دمی صبح صادق است یک شام بیش نیست سرانجام آفتاب

6 هر شب برای داشتن [پاس] خاطر است مشعل فروزی فلک و بام آفتاب

7 هرگز نیافت روزی خود غیر قرص نور تا لقمه خوار خوان تو شد کام آفتاب

8 هرگز ندیده ایم سعیدا ز مفلسی یک خرقهٔ درست بر اندام آفتاب

عکس نوشته
کامنت
comment