چاره عشق تو صبر است ندانم چه کنم از جامی غزل 340

جامی

جامی

جامی

چاره عشق تو صبر است ندانم چه کنم

1 چاره عشق تو صبر است ندانم چه کنم گر توانم بکنم ور نتوانم چه کنم

2 کار من بی رخ تو غیر شکیبایی نیست گر معذالله ازین کار بمانم چه کنم

3 عشق مستولی و از من تو چنین مستغنی قصه مشکل خود پیش که خوانم چه کنم

4 چند گویی که مرا نام مبر پیش کسان غیر نام تو نیاید به زبانم چه کنم

5 بی تو دل خون بود و دیده پرخون گریان اگر از دیده و دل خون نفشانم چه کنم

6 شد پر از خون دل من غنچه صفت بی رخ تو جامه بر خویش چو گل گر ندرانم چه کنم

7 گفتیم مردگی خود مطلب جامی بیش بی تو از زندگی خویش بجانم چه کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر