- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم مخمور تو تا در خواب مستی خفته است از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است
2 سنبلت را بس پریشان حال میبینم، مگر باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟
3 چشم بد دور از گل رویت، که در گلزار حسن هرگز از روی تو نازکتر، گلی، نشکفته است
4 دیده باریک بینم، در شب تاریک هجر بس که بر یاد لبت، درهای عدنان، سفته است
5 دل چو در محراب ابرو، چشم مستت دید و گفت کافر سرمست در محراب بین، چون خفته است
6 خاک راهت، خواستم رفتن به مژگان، عقل گفت نیست حاجت کش صبا، صدره به گیسو رفته است
7 عاقبت هم سر به جایی برکند، این خون دل کز غم عشق تو سلمان، در درون، بنهفته است