-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد گر جدا سازیش از بند جدا نتوان کرد
2 دم نگه دار مسیحا که به جز نوش وصال درد مهلک چو شد از هجر دوا نتوان کرد
3 چو خرامی سوی ما گر نه فقیرم بینی جان چه باشد که به پای تو فدا نتوان کرد
4 قیمت لعل تو کردن نتوان جوهر روح جوهر روح بلی خاک بها نتوان کرد
5 مستم آن نوع که درد دل خود را بر یار آنچه در دل گذرد نیک ادا نتوان کرد
6 سجده در پیش بتان فوت نمودن نتوان زاهدا این نه نمازست قضا نتوان کرد
7 باده عشق ور بخیلی نبود راست ولیک جز به رندان خرابات صلا نتوان کرد
8 ای دل از نور یقین میطلبی سرمه چشم به جز از خاک در میکدهها نتوان کرد
9 طلب وصل حرم هر که کند چون فانی روی دل جز به بیابان فنا نتوان کرد