1 تیغ تو که بنده میکند شاهان را آورد بسی به راه گمراهان را
2 در دست تو یک قطرۀ آبست و لیک آبیست ز سر گذشته بدخواهان را
1 مخور ای دل غم بسیار مخور ور خوری جز غم دلدار مخور
2 نه غم یار عزیزست؟ آن نیز اگرت هست نگهدار مخور
1 باد بر خاک ترک تازی کرد با عروسان خفته بازی کرد
2 ابر از آب دیده وقت سحر جامۀ شاخ را نمازی کرد