1 بیروی تو دل صبور گردد هیهات یا از غم تو نفور گردد هیهات
2 چون زلف خودار سرش ببری صد بار یکدم ز رخ تو دور گردد هیهات
1 صبا بهر شکن از زلف او که تاب دهد شکست عنبر سارا و مشک ناب دهد
2 نگار من چو بعزم صبوح برخیزد زمانه چهره بمهر سپهر تاب دهد
1 فروغ صبح سعادت جهان منور کرد نسیم نصرت حق ملک جان معطر کرد
2 فتاد نیک و بد کار خلق با شاهی که در امور جهان ایزدش مخیر کرد
1 حبذ اطاقی که جفت این رواق اخضرست وز بلندی مر زمین را آسمانی دیگرست
2 منتهای اوج او را کس نداند تا کجاست اینقدر دانند کز ایوان کیوان برترست