1 خالت که بر آن عارض مهوش زدهاند یارب که چه دلگشا و دلکش زدهاند
2 ای بس که در آرزوی رویت خود را چشم و دل من بر آب و آتش زدهاند
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست در دل میزند و جز تو، کسی در دل نیست
2 این محال است که رویت به همه آیینه روی ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست
1 عاشق سرمست را، با دین و دنیا کار نیست کعبه صاحبدلان، جز خانه خمار نیست
2 روی زرد عاشقان، چون میشود گلگون به می گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست
1 زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را عشق تو خانه ساخته بود، این خراب را
2 مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **