- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر گرد مه ز غالیه پرگار میکشی بر طرف روز نقش شب تار میکشی
2 آن روز شد که راز نهان داشتم که باز رازم چو روز بر سر بازار میکشی
3 زنار زلف آتش عشقت بلا شدند زین باز می کُشی و به زنَّار میکَشی
4 دل چند گه ز فتنه چشم تو رسته بود بازش به دام طُّرهٔ طَّرار میکشی
5 زآشوب چشم توست که ابنحسام را از صومعه به خانه خمّار میکشی