1 تو آن شبرنگ تازی را به میدان چون برانگیزی عدو را زود بنوردی بدان تیغ بلاگستر
2 به اندک روزگار ای شه دو چیزم داد بخت تو یکی لفظی خرد رتبت دوم طبعی سخنگستر
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
1 گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد آری دهد ولیک بعمر دگر دهد
2 من عمر خویش را بصبوری گذاشتم عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
1 مدیح تا به بر من رسید عریان بود ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار