1 تو آن شبرنگ تازی را به میدان چون برانگیزی عدو را زود بنوردی بدان تیغ بلاگستر
2 به اندک روزگار ای شه دو چیزم داد بخت تو یکی لفظی خرد رتبت دوم طبعی سخنگستر
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کاشکی اندر جهان شب نیستی تا مرا هجران آن لب نیستی
2 زخم عقرب نیستی بر جان من گر ورا زلف معقرب نیستی
1 ملک بی ملک دار باشد، نی ور بود پایدار باشد، نی
2 بی شهنشه بنای ملک جهان محکم و استوار باشد، نی
1 من جاه دوست دارم کآزاده زاده ام آزادگان بجان نفروشند جاه را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به