1 ای دل به در دوست تولّا می کن از دور به درگهش تمنّا می کن
2 نومید مشو از در او باز نگرد در می زن و سر نیز تقاضا می کن
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 مشغول هوا تو را کجا بشناسد خود کیست که عقل از هوا بشناسد
2 این کار به بازوی تن خاکی نیست هو نور[ر]ی باید که تو را بشناسد
1 تا با خلقی تو بی گمان بی دینی تا قبلهٔ تو خلق بود مسکینی
2 از هرچه جز اوست دیده و دل بر دوز تا سلطنت اول و آخر بینی
1 گر حکمت محض خواهی و علم اصول از لوح دلت بشوی این نقش فضول
2 گر بی تکرار علم حاصل نشود پس عَلمنی چراست در شأن رسول
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **