- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را
2 آشناییهای آن بیگانه پرور بین، که من میخورم در آشنایی حسرت بیگانه را
3 چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست واعظ کوته نظر کوته کن این افسانه را
4 گر گریزد عاشق از زاهد عجب نبود، که نیست الفتی با یکدگر دیوانه و فرزانه را
5 کاش میآمد شبی آن شمع در کاشانهام تا بسوزانم ز غیرت شمع هر کاشانه را
6 نیم جو شادی در آب و دانهٔ صیاد نیست شادمان مرغی که گوید ترک آب و دانه را
7 تا درون آمد غمش، از سینه بیرون شد نفس نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
8 در اشکم را عجب نبود اگر لعلش خرید جوهری داند بهای گوهر یکدانه را
9 بس که دارد نسبتی با گردش چشمان دوست زان فروغی دوست دارد گردش پیمانه را