1 ای آن که ز کفر، دین، تو بیرون آری وز خار، ترنجبین، تو بیرون آری
2 از گل، گل نازنین تو بیرون آری وز کوه و کمر، نگین، تو بیرون آری
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تاکی باشم بستهٔ هستی بی تو افتادهٔ هشیاری ومستی بی تو
2 گر نالیدم ز تنگدستی بی تو قارون شدهام به زر پرستی بی تو
1 آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
2 هر که خورد از جام عشقت قطرهای تا قیامت مست و حیران خوشتر است
1 چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید
2 هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست که رخ چو آفتابت ز چه آسمان برآید
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به