1 شما که ساکنان کوی یارید چرا این نعمت آسان می شمارید؟
2 دریغا چون شما می بود فایز که سر بر آستان یار دارید
1 برفت آن یار و از ما مهر برداشت خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
2 به فایز آنچه کرده آن جفاجو نه باور کرد دل، نه عقل پنداشت
1 بگو آن قاصد نیکو لقا را ببر بر دوستان پیغام ما را
2 همان ساعت که دیدی یار فایز به خاطر آوری این بینوا را
1 نسیم روح پرور دارد امشب شمیم زلف دلبر دارد امشب
2 گمانم یار در راهست فایز! که این دل شور در سر دارد امشب