1 در دین حق ار نبودهای مادر زا این چشم ببند و چشم دیگر بگشا
2 بشناخت تو را هر آنکه دور از من دید چون قبله که پیدا شود از قبله نما
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است