ای که نبودی شبی از حکیم نزاری قهستانی غزل 953

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

ای که نبودی شبی مونسِ غم‌خوارگان

1 ای که نبودی شبی مونسِ غم‌خوارگان رحم کن آخر دمی بر دلِ بی‌چارگان

2 بس که کشیدم ستم از ظلماتِ فراق چند کند احتمال جورِ ستم‌کارگان

3 تا ز برت رفته‌ام از نمِ خونِ سرشک خشک نشد هرگزم صفحه رخ‌سارگان

4 خسته‌دلی ناصبور دارم و دانم که نیست در رهِ عشق احتمال کارِ سبک‌سارگان

5 نعره زنم تا به روز از غم هجران چنانک خیره بمانند شب مجمع سیّارگان

6 با همه دردِ فراق با همه ضعفِ دماغ هیچ نمی‌گیردم طعنه ی نظّارگان

7 یاد نزاری مکن تا چه گشاید ازو نه که نداری دگر هم چو وی از یارگان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر