1 دوات بودی عمری به پیش هر قلمی به گاه شاهدی و کودکی و نیکوئی
2 شدی بزرگ به کار قلم شدی مشغول سرت برند یکی کودک از هنرجوئی
3 دوات نیستی اکنون قلم شدی زیراک نزار و زرد و بریده سر سخنگوئی
1 حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
2 دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
1 زهی خواجه صدر انجام غلامت خهی خسرو چرخ دراهتمامت
2 تو دستور شرقی و مغرب به حکمت تو مشهور غربی و مشرق مقامت
1 تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
2 نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذت برنایی هست