- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت
2 به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت
3 هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب میآید که بود از شیرهٔ جانم غذای چشم خونخوارت
4 هنوزت دایه میزد شانه بر سنبل که من خود را نمیدیدم به حال خویش و میدیدم گرفتارت
5 هنوزت نامرتب بود بر تن جامه خوبی که جیبم پاره بود از دست خوی مردم آزارت
6 هنوزت طره در مرد افکنی چابک نبود ای بت که من افتاده بودم در کمند جعد طرارت
7 هنوز از یوسف حسنت نبود آوازهای چندان که با چندین هوس بودم من مفلس خریدارت
8 کنون کز پای تا سر در لباس عشوه و نازی ز عاشق در پس صد پرده پنهان است رخسارت
9 برون آتا فشاند محتشم نقد دل و جان را به یک نظاره بر لطف قد و انگیز رفتارت