- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی
2 کی از تعمیر میشد چاره احوال خرابت را به یک پیمانه از نو خویشتن را ساختی رفتی
3 زدی در مستی امشب صد دهن تر خنده بر گلشن به یک دشنام خشکم زان دو لب ننواختی رفتی
4 گداز دل چو خس برداشت از جا جسم زارت را به بحر بیکرانی خویش را انداختی رفتی
5 غبارت بر فلک سوده است سر از یاری صرصر میان همسران خود سری افراختی رفتی
6 ندادی توسنی جولان از آن چون چشم قربانی نگاه چند از حسرت به هر سو تاختی رفتی
7 شدی همدست با مژگان پی دل بردن جویا به قصد ما نهانی با نگاهت ساختی رفتی