1 رفتی به سفر از پی تسخیر جهان تا خلق خدا شوند در امن و امان
2 بی گردش دور چرخ در امر تو باد بی منت پا زمین تو را در فرمان
1 راه در معموره ها گر نیست این دیوانه را راه می دانیم ای دل گوشهٔ ویرانه را
2 می کند خالی دل ما را ز غم های جهان از کرم هر کس که پر می می کند پیمانه را
1 حکم سخن ندادم هر دم زبان خود را بیهوده وانکردم قفل دهان خود را
2 در این چمن چو بلبل صد نیش خار خوردم چون غنچه وانکردم راز نهان خود را