رفتی و رفت بی‌رخت از دیده از محتشم کاشانی غزل 578

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

رفتی و رفت بی‌رخت از دیده روشنی

1 رفتی و رفت بی‌رخت از دیده روشنی در دیده ماند اشکی و آن نیز رفتنی

2 آن تن ز پافتاد که در زیر بار عشق از کوههای درد نکردی فروتنی

3 آن قدر که بود خیمهٔ عشق تو را ستون از بار هجر گشت بیک بار منحنی

4 چشمی که دل به دامن پاکش زدی مثل از گریهٔ شهره گشت به آلوده دامنی

5 دستی که پیش روی تو گلشن طراز بود از داغ دسته بست ز گلهای گلخنی

6 باری تو با که بردی و بی‌من درین سفر جان را که برق عشق تو را کرد خرمنی

7 آن غمزه‌ای که یک تنه می‌زد به صد سپاه در ره کدام قافله را کرد رهزنی

8 آن ترک‌تاز ناز به گرد کدام ملک کرد از سپاه دغدغه تاراج ایمنی

9 پیدا شد از فروغ رخت بر کدام دشت در لاله‌ها طراوت گلهای گلشنی

10 چشم کدام آهو از آن چشم جان شکار آموخت آدمی کشی و مردم افکنی

11 افسوس محتشم که ره نطق بست و ماند در کان طبع نادره در های مخزنی

عکس نوشته
کامنت
comment