- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو بیخبرم ز خود ولی با خبرم ز حالِ تو
2 جانِ به لب رسیده را در قدمِ صبا کشم گربه من آورد شبی مژدۀ اتّصالِ تو
3 مهرِ تو بر که افکنم بوی تو از که بشنوم هم به خیالِ رویِ تو کیست دگر همالِ تو
4 یار به هیچ داستان نیست به اعتبارِ من سرو به هیچ بوستان نیست به اعتدالِ تو
5 آیتِ صبحِ قدرتی پرتوِ نورِ عزّتی عقل از آن نمیرسد در صفتِ کمالِ تو
6 عینِ صفا کجا بدی در دلِ مهربان من گرنه ز مهرِ آسمان فیض دهد جمالِ تو
7 گردن صد هزار دل قیدِ جمال کردهاند حلقۀ دام زلفِ تو دانۀ دام خالِ تو
8 جز به نسیمِ وصلِ تو نیست امیدِ زندگی واسطۀ حیات شد رایحۀ شمالِ تو
9 شیفتگی و بیخودی چون نکنم که عقلِ من تا بچشد جرعه ای نیست شد از زلالِ تو
10 بس که به روزگارها قصّه تو نزاریا نقل سفینهها کنند از پی انتقالِ تو