-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزها رفت و نکردی بسوی ما نظری خبرت باد که عمریست زما بی خبری
2 بر سر راه تو تا چند نشینم که مرا بتحسر بگذاری بتکبر گذری
3 گر تو بر من بسر زلف پریشان نازی من هم آشفته دلی دارم و شوریده سری
4 شمع آرند بمجلس که ببینند بجمع تو بهر جمع در آیی ننماید دگری
5 نه همین بی خبر از خویش نشستست نشاط خبرش نیست که از خویش ندارد خبری