1 نکهتی امشب از آن زلف دوتا میخواستم این قدر همراهی از باد صبا میخواستم
2 من که اکنون، رخصت نظارهام از دور نیست سادهلوحی بین، که در بزم تو جا میخواستم؟!
3 نیست آذر خوارتر از من کسی در کوی او این سزای من، که از خوبان وفا میخواستم
1 گلی و بلبلی تا در چمن هست نشانی از تو و نامی زمن هست
2 نه چون سروت، نهالی در چمن هست نه چون لعلت، عقیقی در یمن هست
1 بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
2 شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به