1 خواهی که دلت ز دوست آگاه شود وان گه ز مقربان درگاه شود
2 بر خواهش نفس دست رد باید زد تا کار تو در عشق به دلخواه شود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هرگهم در دل خیال آن قد موزون نشست در جگر صد ناوک غیرت مرا افزون نشست
2 شب خیال قامتت از دیده تر میگذشت تا به گردن همچو شاخ ارغوان در خون نشست
1 شام خطت گرفته ز صبح آفتاب را زان روز خوش نمانده جهان خراب را
2 بر نام هیچکس رقم روز خوش نبود خواندیم هر دو رو ورق آفتاب را
1 بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
2 ز ناوکت به دلم زخم دیگران به شد پر خدنگ تو شد بال جبرئیل مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به