1 خواهی که دلت ز دوست آگاه شود وان گه ز مقربان درگاه شود
2 بر خواهش نفس دست رد باید زد تا کار تو در عشق به دلخواه شود
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای خوشدلی برو که غمینم سرشتهاند درمان گداز و درد گزینم سرشتهاند
2 از آب و خاک کعبه و بتخانه نیستم نه دوستم، نه خصم، چنینم سرشتهاند
1 گشادی طره و مشک ختن سوخت نقاب از رخ فکندی و چمن سوخت
2 اسیران غمت را آتش عشق چو تار شمع در یک پیرهن سوخت
1 گرم قتلم آمد آن شوخ و به استغنا گذشت آتش از خس نگذرد هرگز چنین کز ما گذشت
2 هرچه با زلف تو میماند دل از کف میبرد روز عمرم در تمنای شب یلدا گذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **