1 خواهی که ببینی دل کارآگه را و از خود به خدا عیان ببینی ره را
2 بر تخت درون نشان به شمشیر زبان شاهنشه لا اله الّا الله را
1 ای تن همه وصل کار سازی است مخسب وز یار همه بنده نوازی است مخسب
2 هان تا تو به جهد دیده برهم نزنی جان یافته ای چه جای بازی است مخسب
1 چون از در او هیچ مرا نیست گزیر ای دل درِ او گیرو در آن درگه میر
2 زنهار ازو بادگری روی مکن ما را درِ او بس مَه امیر و مَه وزیر
1 ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش خود باش به هر درد دلی محرم خویش
2 تنها بنشین و خود همی خور غم خویش ور همدمت آرزو کند همدم خویش