1 خواهی که غم از دل تو یک دم بشود میخور که چو می به دل رسد غم بشود
2 بگشای سر زلف بتان، بند ز بند، زان پیش که بند بندت از هم بشود
1 تو را در ره خراباتی خراب است گر آنجا خانهای گیری صواب است
2 بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی که خلق عالم و عالم سراب است
1 سوختی جانم چه میسازی مرا بر سر افتادم چه میتازی مرا
2 در رهت افتادهام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا
1 عشق جمال جانان دریای آتشین است گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است
2 جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند