خواهی که بخاک ره بمیرم از آشفتهٔ شیرازی غزل 717

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

خواهی که بخاک ره بمیرم

1 خواهی که بخاک ره بمیرم تا روی زپات برنگیرم

2 از دام تو کی دلم گریزد کز دانه خال ناگزیرم

3 تا بندی زلف مهوشانم من پند کسی نمی پذیرم

4 درویش تو و بفقر شام سلطانم و پیش تو فقیرم

5 از دولت وصل نوجوانان بخت است جوان اگر چه پیرم

6 از حسرت آن کمان ابرو جا کرده بدل هزار تیرم

7 ای نفخه باد صبحگاهی در پیش نسیم تو بمیرم

8 چون میگذری بسنبل باغ برگو که بزلف او اسیرم

9 سیمین بدنش بناز میگفت بر تن نه سزا بود حریرم

10 آشفته بیاد چین زلفش سنبل میروید از ضمیرم

عکس نوشته
کامنت
comment