1 ای دل ار عشق یار میطلبی نیستی جوی و ترک هستی کن
2 مست شو از شراب عشق الست ترک هستی و درک مستی کن
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
1 هر زمانم که به آن ترک سر و کار افتد صلح خیزد ز میان کار به پیکار افتد
2 من به عمد از پی صلح همی جویم جنگ کز پی صلحم با بوسه سر وکار افتد
1 هر کرا ایزد اختیار کند در دوگیتیش بختیارکند
2 وانکه را کردگار کرد عزیز نتواند زمانه خوارکند