ای دو چشمت در ستیز و کین یکی از جامی غزل 992

ای دو چشمت در ستیز و کین یکی

1 ای دو چشمت در ستیز و کین یکی دل یکی تاراج کرده دین یکی

2 زلف و خالت را نمودم جان و دل آن یکی بربود از من این یکی

3 سوی هر غمخواره داری صد نظر مردم از غم جانب من بین یکی

4 خواب خوش باشد شب وصل ار بود عاشق و معشوق را بالین یکی

5 زان همه بوسه که دادی وعده ام کن حواله با لب شیرین یکی

6 نافه گردد خوشه چین خرمنت گر گشاید زلفت از صد چین یکی

7 عاشق مسکین بسی داری و نیست همچو جامی زان همه مسکین یکی

عکس نوشته
کامنت
comment