ای سرو راستین که کُلَهْ کج نهاده‌ای از جامی غزل 902

ای سرو راستین که کُلَهْ کج نهاده‌ای

1 ای سرو راستین که کُلَهْ کج نهاده‌ای دی تازه گل که پرده ز عارض گشاده‌ای

2 از جنس آب و خاک نیی از چه گوهری وز نوع جن و انس نیی وز که زاده‌ای

3 نازک‌تری ز برگ سمن ورنه گفتمی بر شکل سرو ریخته از سیم ساده‌ای

4 وصف تو را چنانکه تویی چون کنم خیال کز هرچه در خیال من آید زیاده‌ای

5 رفت آن سوار و صبر و خرد در رکاب او ای اشک خون گرفته تو چون ایستاده‌ای

6 خود را میان راه فکندم به خشم گفت یک سو نشین چه در ره مردم فتاده‌ای

7 برخاستم که دست زنم در عنانش گفت زین سان چرا عنان دل از دست داده‌ای

8 سر بر نشان پاش نهادم به عشوه گفت جامی برو چه در پی من سر نهاده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment