- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت
2 گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت
3 دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت
4 ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت
5 سوی ما تا چند اشارتهای پنهان با رقیب این پریشان را ز جمع ما بران گفتی و رفت
6 ماجرای ما چو خواهی باز گفت ای آب چشم پس چرا میایستی چندین روان گفتی و رفت
7 گر به جان گویند نتوان شد سوی جانان کمال سهل باشد این حکایت ترک جان گفتی و رفت