گفتی از پیشم برو بگذر ز جان از کمال خجندی غزل 229

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی

1 گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت

2 گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت

3 دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت

4 ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت

5 سوی ما تا چند اشارتهای پنهان با رقیب این پریشان را ز جمع ما بران گفتی و رفت

6 ماجرای ما چو خواهی باز گفت ای آب چشم پس چرا میایستی چندین روان گفتی و رفت

7 گر به جان گویند نتوان شد سوی جانان کمال سهل باشد این حکایت ترک جان گفتی و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment