-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو ای سلطان خوبان جز ستمکاری نمیدانی گرفتی مُلکِ دل را مملکتداری نمیدانی
2 همه شب همدم اغیار از یار گریزانی دریغا طفلی و رسم و ره یاری نمیدانی
3 عجب فتانی ای چشم سیاه رهزن جادو که غیر از رهزنی و رسم عیاری نمیدانی
4 عجب نبود که خون خلق را خوردی به چالاکی تو تُرکی و به غیر از قتل و خونخواری نمیدانی
5 نه ای چشم سیه پیداست از تو درد بیماری چه بیماری که درد و رنج بیماری نمیدانی
6 رخ خورشید پوشیدی و روز خلق شد تیره تو ای زلف سیه غیر از سیهکاری نمیدانی
7 همیخندی بر افغانم که تا سایی نمک بر دل تو آزادی بلی حال گرفتاری نمیدانی
8 گلت همصحبت خار است آشفته بکش افغان بنال ای بلبل عاشق مگر زاری نمیدانی