- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو بگو که چونم از تو دمکی گزیر باشد ز رخی که همچو خورشید و مهی منیر باشد
2 دل و دین و جسم و جانم چو تویی بگو که ما را بجز از خیال روی تو چه در ضمیر باشد
3 به سر ار چو گو بگردم ز در تو برنگردم اگر از جفات بر ما همه تیغ و تیر باشد
4 مدوان سمند هجران به شکستگان بی دل سبب آنکه ناله زار لگام گیر باشد
5 اگر از سر عنایت سوی ما عنان گرایی به فدای خاک پایت سر و جان حقیر باشد
6 چه کرا کند سر و جان به فدای خاک پایت به جهان مگر دعایی ز من فقیر باشد
7 به جهان تو می پسندم نه چنان نیازمندم به رخ چو مهرت ای جان که صفت پذیر باشد
8 دم صبح باری امروز نسیم پیرهن داشت به غلط اگر نیفتم نفس بشیر باشد
9 ز غمش خبر ندارم به فراق آن دلارام حجرم به زیر پهلو همه چون حریر باشد