ای نوجوان که دل به کمند تو بسته‌ام از جامی غزل 329

جامی

جامی

جامی

ای نوجوان که دل به کمند تو بسته‌ام

1 ای نوجوان که دل به کمند تو بسته‌ام رحمی نما که پیر و ضعیف و شکسته‌ام

2 چل سال در مجاهده عمرم چو صرف شد پنداشتم ز مهر بتان بازرسته‌ام

3 بر باد داده حاصل چل‌ساله این زمان با داغ تو به گوشه محنت نشسته‌ام

4 با آنکه از قدوم تو در تنگنای هجر بر روی خویشتن در امید بسته‌ام

5 آواز پای و بانگ دری چون شنیده‌ام بی‌خویشتن به بوی تو از جای جسته‌ام

6 گشته هلالی از سر هر ناخن پدید از شوق ابروان تو چون سینه خسته‌ام

7 گفتی که چیست حال تو جامی به کنج غم پیوند با تو کرده و از خود گسسته‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر