ای برده رخت رونق گل‌ها و سمن‌ها از جامی غزل 21

ای برده رخت رونق گل‌ها و سمن‌ها

1 ای برده رخت رونق گل‌ها و سمن‌ها دارد دهن تنگ تو در غنچه سخن‌ها

2 گر سرو نه با قد تو ماند نتوان برد چون آب به زنجیر مرا سوی چمن‌ها

3 صحرای عدم لاله‌ستان شد چو شهیدان با داغ تو رفتند به خون غرقه کفن‌ها

4 گفته‌ست به هر غنچه صبا وصف دهانت مانده‌ست ز حیرت همه را باز دهن‌ها

5 مشکل که بود روی خلاصی دل ما را از زلف تو با این همه خم‌ها و شکن‌ها

6 با لذت آوارگی وادی عشقت غربت‌زدگان را نشود میل وطن‌ها

7 چون خامه به وصف خط تو خشک فرو ماند جامی که شد انگشت‌نما در همه فن‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment