1 از وصل تو بر کناره میباید زیست با سینهٔ پاره پاره میباید زیست
2 بیدل به هزار حیله میباید بود بیجان به هزار چاره میباید زیست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 ای غارت عشق تو جهانها بر باد غم تو خان و مانها
2 شد بر سر کوی لاف عشقت سرها همه در سر زبانها
1 عشقم این بار جهان بخواهد برد برد نامم نشان بخواهد برد
2 در غمت با گران رکابی صبر دل ز دستم عنان بخواهد برد