تو را خبر ز دل بی‌قرار باید از رهی معیری غزل 16

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

1 تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

2 اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم فغان که در کف من اختیار باید و نیست

3 چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست

4 مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

5 درون آتش از آنم که آتشین گل من مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست

6 به سردمهری باد خزان نباید و هست به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

7 چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

8 کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست

9 رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا که روز وصل دلم را قرار باید و نیست

عکس نوشته
کامنت
comment