ای برق چون بخرمن احباب از آشفتهٔ شیرازی غزل 1066

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ای برق چون بخرمن احباب بگذری

1 ای برق چون بخرمن احباب بگذری زین خس خدای را بتغافل تو نگذری

2 پروانه خواستی که بگوئی حدیث عشق از تو اثر نماند که از وی خبر بری

3 ای پیر میکده در میخانه باز کن کز جرعه ای تو حاجت مستان برآوری

4 من نیست گشته ام بیکی نظره بر رخت هستم کنی دوباره چو سویم تو بنگری

5 در پرده ضمیر نگنجد خیال کس تا تو بدیع صورت در دل مصوری

6 گفتم مگر بچهره افروخته مهی گفتم مگر ببالا خود سرو کشمری

7 سرو چمن که دیده کند جامه بر بدن بر فرق مه ندیده کس از مشک افسری

8 زآشفتگی زلف پریشان او بپرس آشفته نام خویش چرا بر زبان بری

عکس نوشته
کامنت
comment