- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای برق چون بخرمن احباب بگذری زین خس خدای را بتغافل تو نگذری
2 پروانه خواستی که بگوئی حدیث عشق از تو اثر نماند که از وی خبر بری
3 ای پیر میکده در میخانه باز کن کز جرعه ای تو حاجت مستان برآوری
4 من نیست گشته ام بیکی نظره بر رخت هستم کنی دوباره چو سویم تو بنگری
5 در پرده ضمیر نگنجد خیال کس تا تو بدیع صورت در دل مصوری
6 گفتم مگر بچهره افروخته مهی گفتم مگر ببالا خود سرو کشمری
7 سرو چمن که دیده کند جامه بر بدن بر فرق مه ندیده کس از مشک افسری
8 زآشفتگی زلف پریشان او بپرس آشفته نام خویش چرا بر زبان بری