ای که می گویی خدای خویش را چون دیده از سعیدا غزل 457

ای که می گویی خدای خویش را چون دیده ام

1 ای که می گویی خدای خویش را چون دیده ام چون تو می گویی بگویم با تو بیچون دیده ام

2 دست از دامان گلگونش نخواهم داشتن نشئه ها از پرتو آن روی گلگون دیده ام

3 در دل خود کرده ام سیر سواد اعظمی آن سویدا خانه را در بر مجنون دیده ام

4 خوانده ام مضمون دیوان قضا را بارها هرچه آمد در نظر مصراع موزون دیده ام

5 خیرگی می کرد چشم از دیدن دیدار غیب در میان هر گه سعیدا خویش را چون دیده ام

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر