1 تو میگوئی که آدم خاکزاد است اسیر عالم کون و فساد است
2 ولی فطرت ز اعجازی که دارد بنای بحر بر جویش نهاد است
1 دل بیباک را ضرغام رنگ است دل ترسنده را آهو پلنگ است
2 اگر بیمی نداری بحر صحراست اگر ترسی بهر موجش نهنگ است
1 پیکر هستی ز آثار خودی است هر چه می بینی ز اسرار خودی است
2 خویشتن را چون خودی بیدار کرد آشکارا عالم پندار کرد
1 ز پیوند تن و جانم چه پرسی به دام چند و چون در می نیایم
2 دم آشفته ام در پیچ و تابم چو از آغوش نی خیزم نوایم
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران