- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدی که پای از خط فرمان برون نهادی دیدی که دست جور و جفا باز برگشادی
2 بردم ز پای بازی تو دست برد عمری بازم به دست بازی تو دست برنهادی
3 بر کار من نهی به جفا پای هر زمانی کارم ز دست رفت بدین کار چون فتادی
4 در خون و خاک پیش تو میگردم وز شوخی در چشمت آب نیست ندانم که بر چه بادی
5 شاد آن زمان شوی که مرا در غمی ببینی غم طبع شد مرا چو به غم خوردنم تو شادی
6 گویی از این پست به همه رنج یار باشم نه رنجهات میرسد احسنت شاد بادی
7 در طالعم ز کس چو وفا نیست از تو ماند از مادر زمانه به هر طالعی که زادی
8 عشقت به کار بردم و بردم چنانک بردم عمری به باد دادی ودادی چنانک دادی
9 ای انوریت گشته فراموش یاد بادت کو را هنوز در همه اندیشها به یادی